معنی وسیله ای در صحافی

حل جدول

وسیله ای در صحافی

قید


صحافی

ته بندی و جلد کردن کتاب، شیرازه بندی

‌تجلید


وسیله ای پزشکی

ساکشن

لغت نامه دهخدا

صحافی

صحافی. [ص َح ْ حا] (حامص) عمل صحاف. صحافی کردن. رجوع به صحاف و صحافی کردن شود.


صحافی کردن

صحافی کردن. [ص َح ْ حا ک َ دَ] (مص مرکب) صحافی.انجام دادن عمل صحافی. رجوع به صحاف و صحافی شود.


وسیله

وسیله. [وَ ل َ / ل ِ] (از ع، اِ) دستاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. (از فرهنگ فارسی معین). || سبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علت. (فرهنگ فارسی معین). || واسطه ٔ کار، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). میانجی. (یادداشت دهخدا).
- وسیله جستن، واسطه جستن در کار.
- وسیله دار، متعلق و منسوب. (ناظم الاطباء).
- وسیله داری، علاقه. (ناظم الاطباء).
- وسیله ساز، مسبب: خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. (ناظم الاطباء).
- وسیله سازی، سبب سازی. (ناظم الاطباء).
- وسیله شدن، سبب شدن.واسطه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسیله قرار دادن، سبب گردانیدن.
- وسیله کردن، سبب کردن. علت قرار دادن:
وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد
مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ.
واله هروی.
|| نزدیکی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وسیل، وسائل. (منتهی الارب). || راه. || سامان. || چاره. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نزدیک پادشاه. || کمک و استعانت. || بهانه. || علاقه. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

صحافی

(حامص.) ته بندی و جلد کردن کتاب، (اِمر.) دکان صحافی. [خوانش: (~.) [ع - فا.]]


وسیله

(وَ لِ) [ع. وسیله] (اِ.) سبب، دستآویز. ج. وسایل.

فرهنگ عمید

صحافی

شغل و عمل صحاف، ته‌بندی و جلد کردن کتاب،
(اسم) مکانی که این کار در آن انجام می‌شود،

فرهنگ فارسی هوشیار

صحافی کردن

(مصدر) انجام دادن عمل صحافی.


صحافی

روزنامه نگار پوشنه گری ‎ عمل و شغل صحاف ته بندی و جلد کردن کتاب، (اسم) دکان صحاف.


وسیله

وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی (اسم) آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: ((و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. ))، سبب علت جمع: وسائل (وسایل) . یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیله ء.

فارسی به عربی

وسیله

آله، بدیل موقه، حافز، ذو دور فعال، عده، مقبض، وسط، وسیله، إداه

فارسی به ترکی

معادل ابجد

وسیله ای در صحافی

515

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری